وقتی که سفره نان، ناجی جان می شود

احمد خضری: مرحوم پدرم تعریف می کرد، تا اوائل سلطنت پهلوی اول در اثر وجود حکمرانان مستبد و خودخواه مملکت همیشه در هرج و مرج و اغتشاشات و ناامنی بود. وی می گفت: حتی بعدها که به نخلستان های خودمان در دامان کهنه می رفتیم، پیوسته با ترس و لرز و وحشت عبور و مرور می کردیم. سارقان همیشه در کمین بودند. اصلا سرقت و دزدی کم کم جزء فرهنگ رفتاری مردم می شد.
ایلات و عشایر در اطراف اوز زیاد اطراق می کردند. آنان بویژه در ایام خشکسالی بافقر به زندگی ساده و ایلاتی خود روزگار می گذارندند. غارت، چپاول و دزدی به صورت عادی و روزمره در جریان بود. پدرم در دامان کهنه دارای چند اصله نخل بود و این سرمایه بزرگ ترین منبع در آمدی آنان محسوب می شد. بنابراین مجبور بود برای آبیاری و یا چیدن محصولات به آنجا برود. او می افزود: در حوالی لامبر اوز همیشه دزد در کمین بود و با صدای بلند می گفت: کورشو، اولین متاعی که از ما درخواست می کرد سفره نان و خرما بود چون ما برای غذای خودمان حتما نان، خرما و یا کشک همراه داشتیم و دزدان بهترین متاع برای ربودن، آنها را انتخاب می کردند.


پس از آن توجه آنان به «ملکی» بود و «ملکی» را از پایمان بیرون می آورد و اگر رحم داشت شال و قبای ما را نمی دزدید. ولی نان، غذا و ملکی را حتما از آن خود می کرد. پدرم در شرح این ماجراها می گفت: در بسیاری از موارد که راهزنان ما را متوقف می کردند ما را می شناختند و تخفیف دادند و یکی از متاع های ما را می ربود. یا سفره غذا یا ملکی پا و یا شال و قبا و این هم برای ما خوشایند و سرورآور بود.
مسافرت به کهنه چون نزدیک بود با پای پیاده انجام می شد. ولی برای رفتن به خنج، فیشور، لار و غیره از الاغ استفاده می کردیم، که در خیلی از موارد وسیه مسافرتمان نیز به یغما می رفت. شهرها و روستاها نیز از چپاول و غارت سارقان در امان نبودند.
بنابراین در اوز سه دروازه با درب و پیکر و برج نگهبانی در سه قسمت از شهر ساخته شده بود. ۱-قسمت شمالی ۲-قسمت غربی ۳-قسمت شرقی. پدرم می گفت یک روز بعد از اقامه نماز صبح عازم دامان کهنه شدم اما با کمال تعجب دیدم که دروازه شمالی شهر را محکم بسته و خرک کرده اند گفتم می خواهم به دامان بروم گفتند امروز نمی شود. چون منطقه به شدت ناامن است و ممکن است اشرار برای چپاول به شهر حمله کنند. نمی شود در را باز کرد. سعی کردم از کوچه های دیگر از شهر خارج شوم ولی دیدم که همه جا را پوشانده و نگهبان مسلح کشیک می داد و این وضعیت به مدت دو روز ادامه داشت ولی الحمداله خبری از غارت و حمله دزدان و افراد مسلح نشد.


3 دیدگاه

  1. احسنت بسیار عالى مطلب قشنگى است ، بله قدیم همین طور بود ، خوب نوشتید آفرین

  2. خداوند پدر مرحومت را بیامرزد ، شماهم سالم باشید تا بیشتر بنویسید

  3. حمیدرضا از لار

    وبگردی می کردم این مطلب را خواندم ولذت بردم چقدر زیبا بود انسان را به سالهای دور می برد

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد