شهناز سپهرتاج: توی حیاط چهار نفری دور هم نشسته بودیم و از خاطرات بچگیی هایمان تعریف می کردیم. زن دایی هم که از درد پا و درد جای واکسنش می نالید و با صدای بلند آخ واخ می کرد هم گاهی با شنیدن حرفهای ما دردش یادش می رفت و با ما می خندید و هر بار می گفت چه ...
ادامه مطلب »