ابراهیم مهرابی از نویسندگان منطقه، مقاله ای تحت عنوان «ساحتِ هنر، ساحتِ بلوغ بدون دروغ» ارسال داشته اند که عینا از خوانندگان عزیز می گذرد:
انسان چهار ابزار شناختی (حس_خیال_عقل و شهود)را دارد. وهم نیز از تناکُحِ حس و خیال بر می آید.
خداوند این ابزارها را به عنوان آیات انفسی به انسان داده تا با کشف در عالم تکوین، فعلیت یابند. دیالوگ بین آیات انفسی و تکوینی، بهترین عبادت و زیباترین کرنشکری انسان در برابر آفریدگار و پروردگار (جمال مطلق) است.
این نعمت ها اگر به کار گرفته نشوند و یا به پدیده ای غیرمرتبط با خود بپردازند، مسخ و یا کم نمود می گردند. این اتفاق، نشانه بارز ناسپاسی و کفران نعمت الهی است که نتیجه قطعی آن، مسخ کامل یا مسخ جزیی فرد است به نحوی که مرتکب، در اشکوبِ بشربودن ( Homo ) مانده وبه ساحتِ انسان ( Human ) راه نمی یابد. نتیجه ی ماندگاری در اشکوبِ بشریت، ۱_رشد منیّت و ۲_ اولویت یافتن فرعیات و بی بهره شدن از ساحت زیبای جمعی و قرآنی است.
شخصِ مانده در سطح بشریت، دو سجیه ی autonomy آزاد بودن در… و ۲_ emancipation آزاد بودنِ از… را ندارد؛ بلکه چشم به دهان و پا به فرمان است!
_حس به کشفِ عالمِ واقع (پدیده ها و روابط بین آنها) در بستر استقراء می پردازد
مثال: تایید وجودِ موجودِ خارجی مثل کوه، ستاره، اتم، کهکشان و…_ تایید وجود روابط بین پدیده ها، مثل نیروی جاذبه، گریز از مرکز، هسته ای قوی و… .
گزاره های حسی یا صادقند و یا کاذب، ملاک صدق، مطابقت مفهوم گزاره با عین خارجی است. گزاره های صادق، می توانند مفید و ناجی باشند.
_وهم به تصویرگریِ دنیای شِبه واقع می پردازد در حالی که واقعیت ندارد. مثال: وجود موجودات ترسناک در تاریکی قبرستان، یا بی مشکل بودن دنیای غرب و… . گزاره های وهمی، صادق، و ناجی نیستند. تنها فایده آنها این است که برای گزاره های غیر وهمی، ارزش و اعتبار ثانوی و قابل ارزیابی را تولید می کنند.
_خیال، قانون هارمونیکِ ذهن و فطرت را بر پدیده ها و روابط بین پدیده ها می افکند. مثال: سرایش شعرِ خیال انگیز از واژه های ساده، طراحی و شکل دهی هنری به مواد در طراحی صنعتی، نقاشی، خطاطی، تولید محتوی از طریق تَن و تُن مثل آنچه در تئاتر و سینما و.. رخ می دهد، تولید موسیقی و صدای دل انگیز از چوب و سیم خشک در ادوات موسیقی قدیم و.. . بی شک حاصلِ هنر، دل آراترین فراورده است.
گزاره های خیالی، صادق، مفید و ناجی اند و اولین وجه امتیاز انسان از حیوان است. گوسفند، گل را علف می بیند و در نهایت آن را می خورد ولی انسان مفاهیمی چون زیبایی، هارمونی و… در آن می بیند و لذت می برد.
_عقل به کمک ابزارها در بستر قیاس، به کشف قواعد کلی عالم (حقیقیات و اعتباریات)می پردازد، مانند قواعد مبنایی منطق، کیهان شناسی، جامعه شناسی، روانشناسی و… . گزاره های عقلی، صادق، مفید، ناجی و قوام بخش حیات طیبه انسان اند.
_شهود بدون استفاده از ابزار به کشف قواعد عالم می پردازد. مانند کشف نمونه های حوزه عقل اما بدون استفاده از ابزار و مقدمات، یا کشف مکنونات ذهنی مخاطب بدون شنیدن نظرات وی (نوعی ذهن خوانی)، شهود، گزاره ی گزارشی را نمی پذیرد و صرفا یک اتصال بی واسطه ی وجودی بین فاعلِ شناسا و موضوعِ شناسایی است.
* ساحت حس، زنده بودن( تغذیه، تنمیه، تولید مثل) را پشتیبانی می کند
* ساحت وهم، آدمی را در برزخ تردید گرفتار می کند
* ساحت خیال، زندگی انسان را شیرین و دلچسب کرده به وجهی که جهان را از زاویه درونِ خویشِ گسترش یافته ( منِ خیالیِ مُوَسّع و نه منِ فردیِ مُضَیّق) می بیند.
* ساحت عقل، زندگی را محکم و سامان یافته می کند و جوهر النضیدِ فردیت ها و شکل دهنده جمعیت می شود.
* ساحت شهود، زندگی را لطیف و ظریف و متمایل به سیطره ی والهانه ی وجودی بر اشخاص و اشیا می کند
آدمی که به مقام انسانی بارنیافته بطور قطع با حوزه ی خیال، عقل و شهود و فرآورده های آنها در می افتد.
در انسان مسخ شده و یا ابن السبیلِ وجودی، آنچه بیشتر نمایان می شود، موضع گیری وهمی علیه فرآورده های خیال، مثل هنر و مافوق آن است. چنین افرادی برای توجیه رفتارهای وهمی خود به ارزش های مشکوک و تحکّمی پناه می برند و در سایه دگماتیسم فریبا، مشیِ اجتماعی می کنند.
راه گریز از مسخ شدگی و در راه ماندگی
۱_در نظام آموزشی به فعلیت بخشی تمام چهار ابزار فوق توجه شود.
۲_ ارزشِ
_نعمت قوه خیال و مولود آن یعنی هنر؛
_استحکام قوه عقل و مولودش، حکمت قوامبخش
_و نیز آرامبخشیِ قوه شهود و مولودش، عرفان التیامبخش
بازخوانی و تایید شود تا ذهن و ضمیر جوینده، با دنیای جمال و کمال الهی بیشتر آشنا شود و از باتلاق تحکم و ترویج و ترجیحِ فرعیات نجات یابد.
۳_ باور کنیم و آموزش دهیم که هنر،عقل و شهود، ماموریت دارند تا جهان را
_مهربانتر
_عاقلانه تر
_و عادلانه تر
کنند؛ این سه نیز در جای_گاهی( زمان _ مکانی) رخ خواهد داد که آزادی و آزادگی، مورد باور و اجرا باشد.
نکته: کسی که روحش با هنر آشنایی و انسِ واقعی ( نه ادعایی) ندارد، از روح انسانی کم بهره بوده و در خاکدانِ ناسوت به گل می نشیند و لذا بخاطر نا_هم آوایی با زیبایی و اهل هنر، قابل مواخذه نیست؛ بلکه فقط قابل ترحم است!
ملال انگیز خواهد بود اگر مدیرانی در ساحت حس و وهم، گرفتار آمده باشند و در این انجماد، تصمیم بگیرند با قوه قهریه، قطار هنر را با رقص تار موئی، به نیت دفاع از فروع، متوقف کنند؛ غافل از اینکه یک تدبیر سوئی، مشمئز کننده تر و مانعی مهلک تر برای ظهور و بروز هنر و به تبع آن یک زیستِ مهرآئین و حتی کنش های دینی می باشد !!
بی شک، عیار سنجی هنر و جَلَوات آن جز در ترازوی عقلِ کمالبخش و دیانتِ جمالبخش، میسّر نیست. چگونه می توان باور کرد که گزمه و واعظ و…، بر فهمِ هنرِ تَرافَرازَنده ( بالنده ی متعالی)، فایق و نایل آیند و شان هنر را پاس بدارند؟! باریابی به ساحت هنر جز با بلوغِ ذهنی و سِعِه ی وجودی، ممکن نیست.
کوزه ی خُشکَش، تراود هیچ آب؟!
بی هنر، همچون حبابست و سراب
(از سروده های حقیر)
د.ابراهیم مهرابی- ۱۵ شعبان ۱۴۴۴