میانجیگری داوری نیست، حل اختلافات است

محمدصدیق پیرزاد: در طول زمان، شفاعت و پادرمیانی افراد وجیه المله و بانفوذ، کارائی داشته و بسا مشکل و یا مشکلات بزرگی با آن رفع و رجوع شده است.

در این راستا از نوشته مهدی میرزاپور در روزنامه اطلاعات ۲۸۱۳۵ بهره می گیرم و فرازی از نوشته او و آنچه در جاهای دیگر خوانده یا مشاهده کرده ام برای خوانندگان مطلبی می نویسم. سعدی علیه الرحمه در دیباچه مشهور گلستان حکایتی نقل می کند به این شرح که: پادشاهی به کشتن اسیری اشارت کرد. بیچاره در آن حالت نومیدی، ملک را دشنام دادن گرفت. ملک پرسید، چه می گوید؟ یکی از وزرای نیک نفس گفت: می‌گوید: وَ الْکاظِمینَ الغَیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النّاسِ. آنان که خشم خود را فرو می خورند و از گناه مردم در می گذرند.

 ملک را رحمت آمده و از سر خون او در گذشت. وزیر دیگر گفت: ما را نشاید در محضر پادشاهان جز به راستی سخن گفتن. او ملک را دشنام داد. ملک روی از این سخن در هم آورد و گفت: آن دروغ وی پسندیده تر آمد مرا زین راست که تو گفتی که گفته‌اند: دروغی مصلحت آمیز به که راستی فتنه‌انگیز.

این در حالی است که همین سعدی می گوید:

باید که قهر و لطف بود پادشاه را

ورنه میسر نشود حل مشکلی

در این مقوله آدم به یاد شخصی می افتد که دلاوری ها و خدماتش به کشور ایران بسیار عیان و جای هیچ تردیدی نیست. به عبارت دیگر نادرشاه آخرین فاتح بزرگ شرق که توانست روس، ازبک و عثمانی را از ایران بیرون رانده و سایر شورشیان را بر جای خود نشاند و ایران را در بزنگاه تاریخی سرپا نگهداشت. مسلما چنین شخصی که تمام عمرش در میدان جنگ سپری کرده و از میان خون و کشته ها عبور نموده مسلما باید مدبر، تیز خشم و حتی تندخو باشد. یک قاعده کلی هم داریم که انسان هرچه بزرگ تر باشد و خدمت هایش بیشتر باشد خطاهایشان نیز بزرگ تر خواهد بود.

یکی از خطاهای بزرگ نادر کور کردن پسرش رضاقلی میرزا بود. به هر دلیلی که شاید در لحظه و با توجه به معیارهای آن عصر قابل توجیه باشد پسر به توطئه ای علیه پدر متهم می شود و پدر برای این که درس عبرتی به همگان بدهد، فرمان کور کردن پسر را صادر می کند. حاضرین که از بیم بر خود می لرزیدند با ناباوری دیدند که چگونه دیدگان نایب السلطنه افشار کور شد.

پس از واقعه، روزی مهر پدری جوشید و برای احوال پرسی نزد رضاقلی میرزا رفت که تنها بیست و هشت سال زیست. پرسید: رضا قلی چگونه ای؟ فرزند تیره بخت چه می توانست بگوید. با اندوه گفت: تو مرا کور نکردی، بلکه چشم ایران را بیرون آوردی؟

نادر دریافت که با آینده جگر گوشه اش چه کرده و از کارش پشیمان شد. پس گلایه کنان از حاضران در روز واقعه پرسید: چرا شما شفاعت نکردید؟

شاه بود. فرمانده پر خشم و غضب بود. باید زهر چشم می گرفت تا حساب کار دست همگان بیاید. با این همه انتظار داشت، کسی پا پیش بگذارد و نجات جوانی را که خامی کرده بود درخواست کند و فرمانروای خشمگین را که لازم بود هیبت و صولتش حفظ شود، به هر زبانی که شده بر سر لطف بیاورد تا منت بگذارد و از تصمیمش منصرف گردد. اما کسی چنین نکرد و آنگونه که در کتب تاریخی مطالعه کرده ایم، باعث شد تا همه آن حاضرین را از دم تیغ بگذراند.

در پایان اضافه می شود هر چند قانون نوشته موجود است و مملکت با آن اداره می شود اما با توجه به فرشته مهر که در ایران باستان فرشته مقربی بود و گروه های مختلف مردم از او یاری می جستند نقش اصلی این فرشته میانجیگری در امور خیر بود. در هر عصری کسانی بوده و هستند که وجودشان نماد این فرشته است. بیایید در موارد و مواقعی از آن پیروی کنیم.


پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد