دوباره سبز می شوم

شهناز سپهرتاج: غمی بردلم سایه افکنده است، با چشم خودم زحمت فرزندان خوبم را می بینم که شعله کشیده و به آسمان می رود. من که این همه سال شاهد بارور شدنم به دست قهرمانان از خود گذشته ام بوده ام چگونه طاقت آورم دود شدن آن همه زحمات را. من  مادرم غمی بر دل ونمی برچشم هیچ کدام را نمی توانم تاب آورم. گاه خودرا مقصر می دانم که بی خیال در آغوش شب آرمیدم و گاه تقصیر را بر گردن چشمهای حسود می اندازم که بر خرمن علم وداناییم آتش انداختند. هر چه که بود بخش مهم  پیکرم  اکنون سوخته است.گاه می گویم چه کسی بر سوختگی ام مرحم می گذارد. گاه نا باورانه نگاه می کنم و می گویم شاید خواب باشد.

می خواهم از خواب برخیزم و چشم بگشایم و ببینم که حقیقت نداشته. اما نه خواب بود ونه خیال. من زخمی زخمی ام .سوخته ام. در دل میگویم آیا باز هم فرزندانم مرا یاری خواهند کرد؟ آیا باید دست یاری به سویشان دراز کنم؟یا خود نگفته به کمکم خواهندآمد؟ اما دوست دارم فریاد بزنم که مادرتان به کمکتان نیاز دارد من هراسی از درخواست کمک،آن هم از فرزندانم ندارم. من به کمکشان نیازدارم تا دوباره برخیزم وسرپا شوم ودامن گل گلی خود را نه تنها بر سرزمین پر افتخارم بلکه بر جهان زیبا  پهن کنم مگر نه اینکه من نگین فارس بلکه نگین جهان بودم. من نوه ونتیچه های فرزندانم را در تصورات خود دیده ام که بر من با افتخار پای میکوبند وزمین وزمان را با دانش خود به لرزه در  می آورند.

من اوز پر استقامت و راست قامتم. من باید برخیزم . و بر می خزم مانند ققنوس از میان آتش ودود دوباره سبز می شوم .دوباره گل میدهم دوباره پر افتخار می شوم. هم برای فرزندانم هم برای کشورم. هم برای جهانم. من فرزندانی دارم نیکو سرشت واهورا خصال، نگفته ،مرا باز می سازند پر افتخار تر از قبل زیباتر از پیش .ما با همم یکی هستیم در شادیها ودر غم.دوستتان دارم فرزندانم دستهای من باز وآغوش گشوده ام. می دانم که تنها نیستم. من اوزم مادرتان. پا برجا و محکم.


پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد