گفتگو با عبدالحمید امیدوار بانی ساخت بیمارستان

عبدالحمید امیدوار بانی ساخت بیمارستان:  گاهی خدا می خواهد با دست تو دست دیگر بندگانش را بگیرد

عبدالحمید امیدوار بانی ساخت بیمارستان:  گاهی خدا می خواهد با دست تو دست دیگر بندگانش را بگیردفرصت تجلیل از بانی خیر بیمارستان موجب گردید، بالاخره با عبدالحمید امیدوار هم‌صحبت شویم، مردی که از نصیب و قسمت حرف زد تا عاملی برای سرمایه گذاری در مرکز بهداشتی درمانی باشد. ما وقتی وارد وجود بعضی افراد در شهرمان می شویم خیال نمی کنیم اینجا زندگی نمی کنند، بلکه آنها را آشنا با نیازمندی های شهرمان می دانیم که سالهاست  قدم در راه خیر گذاشته  و همچنان در این راه با هدف ایجاد محیطی امن و بهداشتی برای مردم این مرزو بوم قدم برمی دارند. همچون عبدالحمید امیدوار که موج سادگی در اخلاقش باعث شد در عرصه سلامت وارد شود و در سن ۳۵ سالگی تصمیم به ساختن بیمارستانی به این عظمت در شهرمان اوز کند.

 

عبدالحمید امیدوار فرزند حاج عبداله متولد سال ۱۳۲۴ در اوز به دنیا آمد. وی شش سال دوره ابتدایی خود را در مدرسه بدری و هوشیار گذراند. به ادامه تحصیل علاقه زیادی داشت ولی متاسفانه به خاطر شرایط بد اقتصادی نتوانست درس خود را ادامه دهد و در سن ۱۱ سالگی در مغازه محمد شریف امینی که خرازی داشت شروع به کار کرد. به دلیل سواد خواندن و نوشتن بین مردم محله اعتبار زیادی داشت تا حدی که نامه های آنها را برایشان می خواند و پاسخ می داد. ۱۳ سال داشت تصمیم گرفت برای کار کردن به خارج برود هر چند مادر وی راضی به این سفر نبود ولی عبدالحمید ناچاراً برای امرار معاش به دبی نزد  محمدسعید بدری در مغازه عطرفروشی رفت. و بعد از دو سال کار کردن در آنجا چون امکانات آب و برق و … زیاد خوب نبود تصمیم گرفت به کویت برود چون کویت از نظر اقتصادی و امکانات در درجه بالاتری قرار داشت. دو سال به صورت کارگری در مغازه پارچه فروشی با حقوق ماهیانه ۲۵ دینار کار کرد. برادرش به او پیشنهاد داد تا مغازه را تحویل بگیرد و خود به اوز باز گردد. چون پشتکار و تلاش زیادی در کارش داشت توانست در مدت کوتاهی ۳۵۰۰ دینار که در آن زمان مبلغ زیادی بود پس انداز کند. چندی که گذشت به پیشنهاد حاج ابراهیم اوزی که بزرگ اوزی ها در کویت بود پیشنهاد شراکت به وی داد. عبدالحمید امیدوار نیز به این پیشنهاد پاسخ مثبت داد و با هم کار کردند و موفق شدند. چون از نظر اقتصادی پیشرفت کرده بود پس تصمیم گرفت ازدواج کند و به همراه خانواده برای همیشه به کویت رفت.

خیراندیش عرصه سلامت ما به نصیب و قسمت اعتقاد داشت و می گوید: در کودکی شاهد تمام ناراحتی های مردم شهرم بودم که به خاطر نبود دکتر و یک مرکز درمانی، بسیاری از زنان باردار جان خود را از دست می دادند که یکی از این زنان زن برادر خودم بود. 

یا مثلاً به یاد دارم که برادرم صدیق به مدت ۱۲ روز بیماری سختی گرفت و پدرم هیچ چاره ای جز گریه زاری و نداشت. تا اینکه یک روز وقتی پدرم از مسجد باز می گشت ماشین جیپی را دید که عده ای از نظامیان از آن پیاده شدند. وقتی پدرم به نزد آنها رفت و پرسید که چه کمکی از دستش بر می آید گفتند که کمی آب می خواهیم. پدرم با اصرار زیاد آنها را به خانه خود دعوت می کند که این باعث تعجب آنها می شود. وقتی وارد خانه می شوند صدیق را می بینند که در گوشه ای از اتاق کز کرده است. یکی از نظامیان علت را از پدرم جویا می شود و پدرم می گویند به مدت ۱۲ روز است که مریض است و هیچ کاری نمی توانم برایش انجام دهم. نظامی فوراً دکتر همراه خود را صدا می زند و از او می خواهد تا برادرم را معاینه کند. دکتر نیز با تزریق دو سوزن به صدیق و دادن دارو، به پدرم می گوید که تا شب حال صدیق خوب می شود. و این کار باعث شد تا پدرم از غصه برادرم رها شود.

حتی می دیدم بسیاری از بیمارانی را که از روستاهای دور با نبودن وسیله نقلیه و سختی راه برای درمان به اوز می آمدند و هیچ نتیجه ای هم نمی دیدند. و این باعث ناراحتی من می شد و شاید اگر مریضی نبود فکر انجام این کار خیر لحظه‌ای در ذهنم جریان پیدا نمی‌کرد.  

در ادامه گفتگویمان از خیر بزرگ شهرمان می خواهیم تا از چگونگی تاسیس ساخت بیمارستان بزرگ امیدوار اوز برایمان بگوید: به پیشنهاد برادرم مرحوم عبدالرحمن تصمیم گرفتم مقداری از اموالم را صرف کمک به همنوعان و انجام کار خیر کنم. در ابتدا تصمیمم بر این بود درمانگاهی بسازم اما وقتی دیدم مردم شهرم به امکانات بیشتری نیاز دارند پس تصمیم به ساختن بیمارستان گرفتم. البته من خود در کویت بودم و تمام کارها به وکالت از طرف من توسط برادرم عبدالرحمن انجام می گرفت. البته اگر خودم این کار را دنبال می کردم حتما زمین بزرگتری را برای بیمارستان خریداری می کردم. وقتی این خبر را به اوزی های ساکن در کویت دادم بسیار خوشحال شدند و من به شوخی گفتم که از این کار من دو قوم خوشحال می شوند یکی دوستانم که کاری برای شهرشان انجام داده ام و دیگر دشمنانم که پول هایم را در راهی که هیچ سودی برای من ندارد خرج می کنم.

وی از تشویق خانواده‌اش جهت این اقدام سخن گفت که اگر حمایت‌های خانواده و همراهی نبود قطعاً نمی‌توانستم این کار را انجام دهم، کاری که زیبائیش مالک نشدن ما و ادامه‌اش دعای خیر مردم است.

در سال ۷۹ انگلیسی بود که این مسئولیت را به طور جدی قبول کردم، کارها با عشق و علاقه آغاز شد و پیمان بر آن بود که من تامین کننده ساختمان بیمارستان باشم که این کار حدود ۱۰ سال طول کشید. من می‌خواهم همین جا از خیرین، پزشکان، پرستاران و همه آنهایی که در راه درمان و سلامت مردم تلاش می‌کنند تشکر کنم که کار بسیار ارزشمندی انجام می‌دهند. امیدوارم همه خیرین همین مسیر را ادامه بدهند و مردم خوب ما که توان این کار را دارند این را الگو برای خودشان در زندگی قرار دهند.این کار خیر برای دنیا و آخرت باقی می‌ماند. امیدوارم این مرکز، با حول و قوه الهی و با عنایت حق مرکز شفا و درمان برای همه بیماران نیازمند باشد.

بعد از آماده شدن ساختمان بیمارستان برادرم از من خواست تا برای افتتاحیه به اوز بیایم و لی من معتقد بودم باید ساختمان همراه با تجهیزات کامل آن افتتاح شود. ولی خدا خواست، تا بنده خدا خواست دو چیز متفاوتی بود. تا اینکه کویت اشغال شد و من مجبوراً خانواده ام را به اوز فرستادم. بعد از گذشت مدتی خود نیز به اوز آمدم.

یک ماهی بود که به اوز آمده بودم مردی به نام قتالی که او را نمی شناختم به درب خانه ام آمد و از من درخواست کمک کرد و من نیز گفتم چون به در خانه ام آمده ای من هر چه را که بخواهی کمکت می کنم حتی اگر مجبور به فروش فرش زیر پایم باشم. وقتی او را به داخل خانه دعوت کردم گفت که من به شما بدهکارم. تعجب کرده و گفتم این که بر عکس شد بالاخره به من محتاجی یا بدهکار؟ دست در جیبش کرد و دسته چکش را بیرون آورد. من مانع شدم و گفتم اشتباه می کنی من تا به الان شما را اصلا ندیدم چه برسد که بدهکار من باشید؟ در جوابم گفت: من بدهکار بیمارستان تو هستم.

خلاصه تصمیم گرفته شد ۱۵ شعبان بیمارستان را افتتاح کنیم پس با گروهی به دبی، بندرعباس و شیراز رفتیم و اعلام کردیم که بیمارستان آماده افتتاحیه است و درب بیمارستان به روی همه برای امر خیر باز است. 

در دبی جلسه ای با حضور حدود ۷۰۰ نفر تشکیل داده و در آنجا پیشنهاد کردم تا کارتی تهیه و به هر شخص تحویل دهیم تا هر ماه مبلغ ۲ تا ۳ میلیون تومان برای بیمارستان واریز کنند که متاسفانه با مخالفت برخی اعضا این پیشنهاد قبول نشد. البته در همان جلسه حدود ۳۰۰ تا ۴۰۰ میلیون تومان جمع شد که من همه را تحویل مدیر و هیات امناء بیمارستان داده شد تا برای امور خود بیمارستان هزینه شود.

پس از بازگشت از سفرمان، از ملک زاده وزیر بهداشت آن زمان خواستیم تا برای افتتاحیه به اوز بیاید. وی نیز این دعوت را قبول کرده و با هیلی کوپتر در ۱۵ شعبان به اوز آمدند. البته قبل از افتتاحیه سه چهار روز بیمارستان را باز نگه داشته تا مردم از بیمارستان دیدن کنند. که در یکی از روزها که درگیر برنامه ریزی روز افتتاحیه بودم مرا صدا زدن که پیرزنی با شما کار دارد. در دل خود گفتم در بین این همه کار این پیرزن چه کاری می تواند داشته باشد. خلاصه به نزدش رفتم و بعد از سلام و احوال پرسی دیدم از زیر چادرش پارچه ای بیرون آورد و گفت این هم سهم من برای کمک به بیمارستانت. وقتی که پارچه را باز کردم دیدم یک عدد ملحفه لای آن است. از این عمل او بسیار خوشحال و اشک درون چشمانم جمع شد و به این باور رسیدم که  هرچند ما برای دل خودمان کار می کنیم، نه برای تقدیر وتشکر ولی همواره در زندگی پاداش این امرخیر را  با چشمان خودم دیدم.

خلاصه در ۱۵ شعبان ۱۳۶۹ بیمارستان به دست وزیر بهداشت دکتر ملک زاده در روز جمعه و هوای بارانی افتتاح شد. و در همان روز به ۳ هزار نفر ناهار دادیم. هم کویت آزاد شد و هم باران خیلی زیادی آمد و مردم همه از غم بیرون آمده و به شادی و سرور پرداختند. و دیدن شادی مردم تمام خستگی این مدت را از تن همه خارج کرد.

امیدوار کار خیر را در زندگی اش را اینگونه بیان می کند: کار خیر عبادتی بزرگ است که سال ها اجر آن باقی خواهد ماند. بزرگترین تاثیر این کار خیر سلامتی و آرامشم است. من در زندگی هدف داشتم که با ساخت بیمارستان به آن رسیده ام واز زندگی ام راضی هستم. ولی به‌عنوان فردی که شیرینی کار خیر را چشیده است به همه‌ی افرادی که استطاعت مالی جهت امر خیر را دارند پیشنهاد ورود به این عرصه را دارم تا بتوانند دستی در باقیات و ‌صالحات داشته باشند.

هر چند سالها از تاریخ ساخت بیمارستان می‌گذرد ولی عبدالحمید امیدوار همچنان هنوز در کشور کویت مشغول به کار است و در بسیاری از کارهای خیر نیز پیشگام است که دوست نداشت اسمی از آنها برده شود مثل نام بیمارستانش که گفت هرگز دوست نداشتم نام من بالای سر درب بیمارستان نوشته شود ولی این کار توسط برادرم عبدالرحمن انجام گرفت که جا دارد به روح تو صلوات بفرستم و از پزشکان و اعضای هیات امنا و کارکنان آن زمان بیمارستان به ویژه حاج عبدالعزیز خضری مدیر بیمارستان تشکر کنم.

بعد از پایان مصاحبه با خودمان می گوییم پس همیشه خیرینی هستند که دست نیازمندان را می گیرند و خواهند گرفت و این جریان هیچگاه خاتمه نخواهد یافت. گام های استوار خیرین برای رفع نیاز، نیازمندان قابل ستایش است، پس این گام ها را همراهی کنیم قبل از آنکه خیلی دیر شود.

گزارشگران: حمیرا نامدار و مریم سمیعی


1 دیدگاه

  1. همشهري دلسوز

    من هم به سهم خود از اقدام بزرگ و خیرخواهانه آقای امیدوار باید تشکر نمایم و خداوند بهشان طول عمر با عزت و سربلندی و سلامتی بدهد. همه همشهریان و روستاهای تابعه نیز دعای خیرشان به او نثار میکنند و آیکاش آرزوی ایشان که بزرگتر بودن زمین بیمارستان در آن زمان محقق میشد و میتوان پیشنهاد داد که اگر اکنون ایشان امکانش را داشته باشند بیمارستان مجددا با زیربنای بزرگتر و یا با فزایش طبقات آن مجددا ساخته شود و افسوس که بیمارستان در ارتفاع بالاتر که دارای نمای بهتر و چشم اندازه بیشتر و زیباتر داشت ساخته میشد و مطمئن هستم اگر همشهریان ایشان را تشویق نمایند میتوانند بیمارستان با شرایط بهتر و تعداد تخت بیمارستانی بیشتر بسازند . خواستن توانستن است و بهتر است بعداز ساخت بیمارستان راهپیما و راه اندازی آن آقای امیدوار دست به چنین اقدام بزرگ و مادام العمری بزنند که هیچوقت فراموش نشود و شبیه کار بیمارستان نمازی شیراز که سالها آنرا گسترش میدهند و اثری است ماندگار در طول تاریخ ایران و جهان

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد