خاطراتی از ماماهای سنتی همراهان همیشگی نوزادان
گزارشگران: حمیرا نامدار و مریم سمیعی
حرفه مامائی دارای اصالتی خاص، خدماتی موثر و مقرون به صرفه است. ماما فردی است که ضمن هدایت روند حاملگی، زایمان و تولد دلسوزانه با ارزیابی موارد خطر و تشخیص مشکلات، به تولد نوزادان کمک کند. مامائی فنی به درازای تاریخی یکی از قدیمی ترین حرفه ها است که در گذر تاریخ تحولات بسیاری را پشت سر گذاشته است. ماماهای سنتی و قدیمی در دوران ویژه ای که کمتر به پزشک و درمانگاه دسترسی داشته ایم، بزرگترین خدمات را به جامعه کرده اند. به پاس این زحمات گفتگوئی با خانم حاجیه خیری گرامپور دختر یکی از ماماهای قدیمی اوز کردیم که گزارش آن را در زیر خواهیم خواند.
سفری به دوران پدر و مادرهای دیروز خاطراتی که یک روز خاطره نبودند، زندگی بودند. یاد گذشته همیشه برای انسانها یادآور خاطرات و اتفاقات مختلف و خاطرهانگیز بوده است. هر روز انسانهایی از دنیا میروند و انسانهای جدید دیگری به دنیا میآیند؛ تنها چیزی که از گذشتگان برای ما باقی میماند یادها و خاطرات و همچنین آثاری از آنهاست که در دنیا از خود برای ما باقی میگذارند.
همه خانوادهها به اهمیت نقش یک مامای باتجربه و مومن در جریان تولد نوزادشان اعتقاد دارند. قدیم به ماما، قابله میگفتند البته به گویش اوزی آن را لاله می نامیدند و اعتقاد داشتند اگر بچه راحت به دنیا بیاید، نشان از دست سبک و دل پاک ماما یا همان قابله است.
در این شماره برای معرفی این ماما یا به همان زبان محلی خودمان لاله یکی از ماماهای باتجربه شهر رفتهایم که در زمانی نهچندان دور، سرش بسیار شلوغ بوده است؛ خانهاش همانند خانه مادربزرگهای قدیمی، ساده و خلوت است؛ مادربزرگ با لبخند به استقبال ما میآید. از مادربزرگ میخواهیم گوشهای از خاطرات گذشتهاش را برایمان ورق بزند. نفسی تازه میکند و میگوید: «یادش بهخیر، زود گذشت. عمر خیلی زود میگذرد؛ باید قدرش را بدانی. روزی دست خداست، خدا هم بخشنده است.» این ورق از زندگی را از زبان حاجیه خیری گرامپور دختر نوری احمدی یکی از قابله های قدیمی شهرمان را می شنویم.
قابله گزارش ما مرحومه نوری احمدی است که سال هاست از دنیا رفته است. ننه نوری در سن کم ازدواج می کند و حاصل این ازدواج یک دختر و سه پسر میشود. ننه نوری گرچه بیسواد بود، بهدلیل تجربه و مهارت بسیاری که در کار خودش داشت به استقبال بیشاز صدها نوزاد در شهر رفته و در شادی و نشاط خانوادههای بسیاری شریک بوده است. ننه نوری این تجربه قابله ای را از مادر شوهرش مرحومه فاطمه احمد احمدی یاد گرفته است.
مادربزرگ صحبتش را ادامه میدهد و میگوید: «آن زمان زاد و ولد بچه زیاد بود؛ بهطوریکه روزی سهچهارمرتبه دنبال مادرم میآمدند. همین که زن پا به ماه می شد لاله را خبر می کردند. ماماهای آن سال و زمانه به اندازه ای کاردان بودند تا به زن نگاه می کردند به طور دقیق می گفتند که بچه کی به دنیا می آید. بعضی ماماها از حالت چشم حتی ساعت تولد را هم تعیین می کردند.
ننه نوری پیش از زایمان، با استفاده از روغن محلی شکم زن زائو را چرب می کرد و برای زیاد شدن درد وی، گل بابونه، دارچین، دانه زردک(گازرک) و… را جوشانده و به وی مینوشاند. اطلاع از داروهای گیاهی و تاثیر آن ها برای وضع حمل آسان و ایمن تر به زنان زائو کمک می کرد. خلاصه درد کم کم شروع می شد. چهارتا خشت خام می گذاشتند و روی آن را با پارچه می پوشاندند. ماما مواظب زن آبستن بود همین که درد خیلی تند می شد او را بالای خشت می نشاند و دو سه زن دیگر نیز به او کمک می کردند. بعد از به دنیا آوردن نوزاد، پس از زایمان، قابله ناف نوزاد را میبرید. ناف طفل را با نخ مشکی و آبی میبست و هر روز بر روی ناف (مُورد و روغن محلی) می گذاشتند و سر هفته ناف او می افتاد. نوزاد را داخل قنداق میگذاشتن و در گوششان اذان می گفتند.
بعد از به دنیا آمدن نوزاد، اتاق زائو نگهبانانی مخصوصی داشت که همیشه پیش زائو می ماند و مواظب بود اشخاصی که لباس نو پوشیده، یا از راه دور آمده و خسته باشند، زیورآلات نو پوشیده باشد و … به اتاق زائو نیایند چون معتقد بودند که باعث می شود نوزاد بی تابی کند و خواب نداشته باشد و اگر این اتفاق می افتاد، قابله پشت دست و پا و روی سینه را با تیغ خراشی کوچک می زدند. این کار باعث برطرف شدن بی خوابی نوزادان می شد. البته قابله ها تا هفت رو نزد زن زائو می ماندند و کارهای او مثل پاکی نوزاد و شستن لباس مادر و نوزاد و … را انجام می دادند. و اگر پیش می آمد که چند زن در یک روز وضع حمل می کردند قابله مجبور بود که هر شب در کنار یکی از آنان به صبح برساند. یا هم اگر زن زائو در بیمارستان شیراز بستری می شد نیز هم همراه آنها به شیراز می رفتند.
از مادربزرگ سؤال میکنیم هزینه دریافتی بهازای انجام کار مامایی چقدر بوده که پاسخ میدهد: «مادرم در این راه هیچگاه برای کسی مبلغ تعیین نمی کرد. و هرکس به اندازه توان خود پول یا خوراکی یا هم پارچه به مادرم می دادند. یادم است مادرم همیشه می گفت: روزی همه ما دست خداست.
جالب این جا بود که مادربزرگ می گفت در قدیم وقتی نوزادی به دنیا می آمد یک روز کامل به او شیر نمی دادیم و فقط با خوراندن شربت شکم نوزاد را سیر می کردیم. چون معتقد بودند با این کار نوزاد زردی نمی گیرد و باعث پاک شدن معده نوزاد می شود.
سه روز پس از تولد نوزاد حلوای محلی (جلاب) را می پختند و بنا به تعداد افراد خانواده بین اقوام و همسایه ها پخش می کردند. در این باره نیز اعتقاد داشتند که ظرف جلاب نباید شسته شود و آن را خالی کرده و داخل ظرف نیز تخم مرغ، یا شیرینی و … می گذاشتند و به خانه زن زائو بر می گرداندند. چند روز پس از تولد نوزاد، خویشاوندان و آشنایان در خانه زائو جمع شده و هدایایی از قبیل: پارچه، قَله قند، جعبه شیرینی که به آن کارامل می گفتند برای نوزاد می آوردند. بعد هفت روز یا نه روز مراسم برگه شسته بود. مادر نوزاد لباس سبز رنگ که معمولا از جنس زری است می پوشید و در این مراسم که با شادی و سرور همراه است از مهمانان با شیرینی، جلاب و آخور (بادام کوهی) و تخم مرغی که با هفت برگ گیاهان دارویی پخته شده پذیرایی می کردند. در آخر مراسم به همه مهمانان زیر بِهنه می دهند و زیر بهنه شامل اسکناس بود.
مادربزرگ می گوید: شیوه های قندان کردن در زمان های قدیم از پارچه هایی که قابلیت آسیب زدن به پوست نوزاد را نداشت استفاده می کردند. برای زیر پای نوزاد ابتدا خاک نرم را الک کرده تا سنگریزه های جدا شود سپس پارچه ای پهن می کردند و با ریختن خاک الک شده زیر پای بچه را پر می کردند و سپس بچه را قندان می کردند. بچه را روی خاک می خوابانیدن و روزانه چند بار این خاک را عوض می کردند. به این خاک در زبان محلی جِگ می گفتند. خاکی که استفاده می شد بی شک در فصول سرد و گرم متفاوت بود. این خاک را از عمق زمین تهیه می کردند و در خمره ها نگهداری می کردند تا آلوده نشود.
مردمان قدیم اعتقادات زیادی داشتند و بر این باور بودند که:
* زنی که چندین بار بچه اش را سقط می کرد او را نزد ملا می بردند و با استفاده از دعاهایی که به زن حامله می داد و می خوراند کمر او را به اصطلاح قفل کرده تا به بچه آسیبی نرسد.
* هنگام تب کردن نوزاد او را مُهر می کردند. به این معنی که دور دست و پا و صورت او را با استفاده از مداد مشکی خط می کشیدند. تا با این کار تب او پایین بیاید.
* در بعضی مواقع در بین اقوام نیز باور به جن و موجودات تخیلی آسیب رسان رواج داشته به همین منظور نزد دعا نویس می رفتند و دعاهایی برکاغذ می نوشتند و به گردن یا به تن پوش نوزاد و یا کودک می بستند. برای رفع چشم زخم، بلا و … به این دعاها تعوید دعا می گفتند. * وقتی دو زن همزمان با هم وضع حمل می کردند تا ۱۵ روز نباید به خانه همدیگر می رفتند. چون می گفتند چله شان به هم می افتد و یا بچه ناصبور می شد یا جایی از بدنش زخم می شد.
حاجیه خیری ادامه میدهد: «بهترین لحظههای زندگی ما همان لحظههای تولد نوزادان بوده است؛ بهخصوص وقتی بچهها دوقلو بودند که بسیار خوشحال میشدیم و قدرت خدا را بهوضوح میدیدیم.» به او گفتیم پس چرا خودت راه مادر را ادامه ندادی و قابله نشدی؟ می خندد و می گوید: واقعیتش من از این کار می ترسیدم. چون به دنیا آوردن بچه کار خیلی سختی است و باید بسیار مراقب باشی تا به مادر و بچه آسیبی نرسد. البته کم کم زنان زائو در خانه وضع حمل نمی کردند و به درمانگاه اوز نزد دکتر کاظمی و زهرا رهجو می رفتند.
مطمئنا بیان انبوه خاطرات مادربزرگ در این مقال نمیگنجد اما این نیز یکی دیگر از خاطرات شیرین پرتجربه ای بود که برای شما خوانندگان انجام دادیم.
خیلی عالی و آموزنده بود برای ماماهای نوپایی مثل ما 🙂
راهتون سبز 🍃
ممنونم بابت مقاله قشنگتون.
این چنین مطالبی بسیار آموزنده است .دیدگاه دکتر محمودیان در باره دکتر زرنگار ومطالب اعتراضی احمد زرنگارباعث هوشیاری وتشکر خواننده می شود
استفاده کردم از آقای خضری ی که به فولکلور اهمیت می دهد تشکر می شود