کلاس های اکابر و تحصیلکردگان اوز

محمد صدیق پیرزاد: آخرین شماره نشریه وزین پسین اوز مطالعه کردم، مطالب مندرج را فراتر و بهتر از شماره های قبلش دیده و به سردبیر و کارکنان درود فرستادم.

 از جمله مطلب جالبی که دیدم موضوع کلاس اکابر بود که به خود اجازه می دهم جهت تکمیل نوشته سردبیر محترم پسین اوز هرچند کوتاه مطلبی بنویسم.

سال ۱۳۱۹ خورشیدی در کلاس چهارم ابتدایی مدرسه بدری در ساختمان حاج محمد رحیمی نزدیک لرد میری اوز درس می‌خواندم.

اوایل جنگ جهانی دوم و سلطنت پهلوی اول بود. در این سال شب ها و بعضی اوقات نزدیک غروب کلاسی از سالمندان به نام کلاس اکابر تشکیل می شد که استاد بناها، کارگران، دامداران، کشاورزان و افرادی که مشاغل سخت داشتند برای سوادآموزی در آن کلاس شرکت می کردند. از جمله چند نفر از مردانی که سنی ازشان گذشته بود در کوچه ما زندگی می کردند و به آن کلاس می رفتند. آنان ملک برزگر و لطفعلی جعفری بودند که به خاطرم مانده است به دلیل این که همسایه‌مان بودند.

 در این سال مرحوم عبدالرشید فانی مدیر مدرسه بود بعضی از روزهای هفته ما را هم دعوت می کردند که در جمع و کلاس شرکت کنیم که به هنگام غروب آفتاب در تالار جنوبی ساختمان مدرسه کلاس تشکیل می شد.

شخصی بلند قامت و خوش سیمائی با لباسی تمیز روی تخته سیاه مطالبی از بهداشت و میکروب که در آن روزها حفظ الصحه می‌گفتند به ما یاد می داد. هنوز به خاطرم مانده که بر روی تخته سیاه با گچ سفید دایره هائی می کشید و چیزی شبیه میخ کوچک و ریز در آن قرار می‌داد و از وجود موجودات بسیار ریزی که با چشم غیر مسلح دیده نمی شود به ما یاد می داد و می گفت: میکروب ها در هوا، آب و غذا موجود اند و بیشترشان خطرناک و سبب بیماری می شوند.

باید بگویم که این شخص محمد زرنگار فرزند ارشد رئیس عبدالرحیم احمدیان اهل اوز بود. محمد فرزند ارشد رئیس عبدالرحیم احمدیان است اما نام خانوادگی وی زرنگار بوده که با نام خانوادگی پدرش که احمدیان است تفاوت دارد و علت آن این است که زمانی که پدرش در اوز نام خانوادگی احمدیان را اختیار کرده فرزندش محمد در هندوستان نزد حاج رئیس محمد زرنگار فرزند حاج جعفر در رستوران وی در بمبئی مشغول کار و البته در دانشگاه مشغول تحصیل هم بود و مانند آنان نام خانوادگی زرنگار را اختیار کرده است.

در آن تاریخ طبق گفته برادرش رئیس عبدالرحمان احمدیان دارای سه مدرک تحصیلی لیسانس و فوق لیسانس بود که یکی از آنها میکروب شناسی بود. فرزندان حاج رئیس محمد در آن زمان به نام های شریف و علی پزشک عمومی بوده و کاظم فوق لیسانس روزنامه‌نگاری خوانده بودند و همه آنان به زبان انگلیسی تسلط کافی داشتند واقعاً این افراد از افتخارات مردم اوز بوده که قبل از جنگ دوم جهانی فارغ التحصیل شده بودند. اگر مقایسه کنیم می‌بینیم در آن سالها در شهرهای دور و نزدیک اطراف ما چنین افراد تحصیلکرده نداشتند فقط در لار شخصی به نام دکتر حبیب رضاپور طبابت می کرد که البته پزشک تجربی بوده و دانشگاه نرفته بود. رئیس محمد فرزند بزرگتری هم داشت به نام عبدالله که در بندر لنگه تا کلاس ششم ابتدایی درس خوانده بود. عبدالله بعداً کارمند بانک ملی شد و تا ریاست عالیه بازرسان در شعب مختلف هم پیش رفت.

حال که تا اینجا مطالبی از اکابر و تحصیلات آن دوره و زمان در اوز نوشتم به گفتگوئی که با رئیس عبدالله زرنگار در منزل شخصی وی در تهران اوایل سال ۴۰ خورشیدی داشته‌ام در زیر بیاورم شاید لبخندی بر لبتان بیاید.

 وی گفت: کلاس ششم را در مدرسه محمدی بندرلنگه تمام کرده بودم که بعضی از معلمان از هندوستان به لنگه آمده و به ما درس می دادند و ما خیلی خوب انگلیسی یاد می گرفتیم. یک روز با قافله و الاغ رفتیم لار. وارد کاروانسرا که شدیم که اوزی ها هم در آنجا تجارت داشتند. رفتیم تجارتخانه حاج رجب محمد مهدی که ریش حنائی داشت و با دوستانش همگی روی فرش بدون صندلی نشسته بودند من هم جفت پدرم کز کرده و نشستم. در این موقع مامور پست و تلگراف با لباس مخصوص آمد. پاکتی به حاجی رجب داد امضا گرفت و رفت. پاکت که نگاه کرد دید به زبان انگلیسی است. پسرش را صدا کرد که برود بازار نزد آقای سوخک تا ترجمه کند. پدرم گفت: عبدالله بردار ببین چیست؟ من پاکت را باز کردم دیدم تلگراف با حروف انگلیسی اما با مفهوم و زبان فارسی نوشته شده.  فارسی آن را زیر تلگراف نوشتم حاج رجب که هاج و واج شده بود به زبان لاری گفت: این بچه کوچکشان است وای به بزرگترهاشان.

حال که تا اینجا خواندید بد نیست خاطره ای نیز از مرحوم دکترحبیب رضاپور هم بنویسم: دکتر حبیب مطبی در لار داشت که ساختمانش جنوبی در یک باغچه بود از شمال که وارد می شدی ۱۰۰ متری به ساختمان به تالاری می رسیدی که یک طرف آن دکتر حبیب پشت میزی با گوشی نشسته بود و در قسمت دیگر تالار پزشکیارش به نام قدرت پشت میز مشغول کار بود. در این موقع کارگری ژولیده با لباس کارگری می آید مقابل دکتر رضاپور و سلام می کند. دکتر مجال نمی دهد تا حرفش تمام شود. نسخه ای که نوشته بود می دهد به کارگر و می گوید برو پیش قدرت. قدرت هم پس از خواندن آن نسخه چند تا قرص و شربت به او می دهد. کارگر می گوید: ارباب من که مریض نیستم. دکتر می گوید: پس چی میگی؟ البته به زبان لاری می گوید من مریض نیستم. آب حوض خانه ات خالی کرده ام آمدم که دستمزدم بگیرم.

 خداوند رفتگان را غریق رحمت خویش قرار دهد.

 


2 دیدگاه

  1. استفاده کردیم . متشکریم

  2. از عصر اوز به خاطر درج مطالب قدیمی ممنون هستیم

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد